کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

کیانا، عشق مامان و بابا

آغاز سال 92

نازدونه ی مامان:  امسال تا لحظه ی سال تحویل انقدر بدو بدو داشتیم که نفهمیدیم چه جوری عید شد!!!! شب عید رفتیم خونه خاله آزاده و عمو پیمان و آقا شایان کوچولو رو دیدیم و زحمت کشیدند شام نگهمون داشتند و پلو ماهی شب عید رو که مامان آذر زحمتش رو کشیده بودند، دور هم خوردیم. (البته خودم هم همه چی آماده کرده بودم. یعنی خودمون هم برنامه سبزی پلو با ماهی رو تو خونه ی خودمون داشتیم). روز 30 اسفند هم بعد از سال تحویل چند تا عکس گرفتیم و رفتیم خونه مامان آذر و بابا جواد. عمو پیمان و خانواده هم اونجا بودند. یاد پارسال خودمون افتادم که شما تازه به دنیا آمده بودی و ما سال تحویل خونه ی بابا جواد و مامان آذر مونده بودیم. چقدر زود میگذره نفس مامان...
31 فروردين 1392

اولین سال تولد یک دونه ی مامان و بابا

نفس مامان: از اوایل این ماه یک احساس عجیب و غریبی داشتم. همش به یاد پارسال می افتادم و با خودم می گفتم: یعنی داره یک سال می شه که ما یک خانواده سه نفری شدیم. همش اون روزهای اولی رو که تو به دنیا اومده بودی، به یاد میارم. چقدر زود گذشت... دلم برای این یک سالی که گذشت تنگ می شه. حتی اگه راستشو بخوای دلم برای دیروزت هم تنگ می شه مامانی. دخترمون یک ساله شد خدای من. امسال کیانا چند روز زودتر با کیکی که خاله سهیلا و عمو همایون، خاله فرشته و آقای قدیانی به مناسبت تولدش، خونه مامان آذر و بابا جواد آوردن به پیشواز تولدش رفت. اما تولد اصل کاری رو 10 اسفند گرفتیم. کارهای کیانا در این ماه: 1- چهار دست و پا میره با سرعت زیاد 2- دستها...
15 اسفند 1391
1